داستان عاشقانه و غمگین ldquoاثبات عشقrdquo پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردمما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بوداما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم می دونستیم بچه دار نمی شیمولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماستاولاش نمی خواستیم بدونیمبا خودمون می گفتیمعشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیهبچه می خوایم چی کار؟در واقع خودمونو گول می زدیم هم من هم اونهر دومون عاشق بچه بودیم تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفتاگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی؟فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارمخیلی سریع بهش گفتممن حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشمعلی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد گفتمتو چی؟گفتمن؟ گفتمآرهاگه مشکل از من باشهتو چی کار می کنی؟ برگشتزل زد به چشام گفتتو به عشق من شک داری؟فرصت جواب ندادو گفتمن وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت
اشتراک گذاری در تلگرام
داستان زیبای ویولونیست در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن دیسی صبح زود که مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند٬ ن و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف آنها زندگی نمیکردند بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند که نمیرندآن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند و نمی دانستند آیا امشب هم با چند دلار به خانه بازمیگردند و یا باید با دست خالی به خانه های نکبت زده شان بروند و از فرزندانشان خجالت بکشند خود را برای روزی مشقت بار آماده می کردند که ناگهان صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه به گوش رسید آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر از رفتن باز ماند اکثرا آنها با اینکه می دانستند اگر دیر برسند جریمه می شوند بدون توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود
اشتراک گذاری در تلگرام
در سال ۱۹۸۴ در شهر برلینگتون واقع در ایالت کارولینای شمالی، برای جنیفر تامپسون، دانشجوی ۲۲ ساله، حادثه شومی اتفاق افتاد که پیامدهای آن منجر به شکلگیری یکی از بزرگترین چالشهای قضایی در دادگاههای امریکا گردیددر شب حادثه، جنیفر در آپارتمان خودش خوابیده بودبه گزارش پارس ناز جوانی سیاهپوست، چراغ ورودی خانه وی را شکست، سیم اصلی تلفن را قطع کرد و وارد اتاق او شد لبه چاقو را زیر گلویش گذاشت و تهدیدش کرد که اگر کوچکترین صدایی کند، او را خواهد کشت جنیفر میگوید جنیفر با خودش قسم خورد که اگر از آن مهلکه جان سالم به در ببرد، انتقام خود را از مرد م بگیرد او باید میتوانست او را به پلیس معرفی کند، باید به هر قیمتی او را به دست قانون بسپرد و به سزای عمل پلیدش برساند، او باید آنقدر در زندان بماند تا بپوسد اینها افکاری بود که در آن سی دقیقه جهنمی در سر جنیفر میچرخید او تمام تلاش خود را کرد تا شکل و شمایل، خطوط صورت و تُن صدای مرد را به خاطر بسپارد تا بعدا بتواند هرچه دقیقتر به پلیس گزار
اشتراک گذاری در تلگرام